از یــاد رفتــه ها

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگ‌های سبز بید،
عطر نرگس، رفص باد،
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار

خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز

خوش به‌حالِ جام لبریز از شراب
خوش به‌حالِ آفتاب

ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمی‌پوشی به کام
بادۀ رنگین نمی‌بینی به‌ جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تُهی‌ست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ

نوشته شده در برچسب:باران فریدون مشیری,ساعت 14:40 توسط fateme| |

 

چه تلخ است این سیب‌! (شعرهای 69 تا آغاز 72)

 

نویسنده : آتشی - منوچهر
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۷۸/۰۹/۲۹
رده دیویی : ۸fa۱.۶۲
قطع : رقعی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۲۳۸

حوا سیب را طلب کرد.....یا می خواست آدم را به آزمون بگیرد...هر چه بود ...اولین هوس متو لد شد...نخستین دو راهی .....واین نخستین دو راهی عجب نفس گیر است....ببین

 

نوشته شده در برچسب:,ساعت 1:41 توسط | |

روي جاده ي نمناک

اگرچه حاليا ديريست کان بي کاروان کولي

ازين دشت غبار آلود کوچيده ست

و طرف دامن از اين خاک دامنگير برچيده ست

هنوز از خويش پرسم گاه

آه

چه مي ديده ست آن غمناک روي جاده ي نمناک ؟

زني گم کرده بويي آشنا و آزار دلخواهي ؟

سگي ناگاه ديگر بار

وزيده بر تنش گمگشته عهدي مهربان با او

چنانچون پاره يا پيرار ؟

سيه روزي خزيده در حصاري سرخ ؟

اسيري از عبث بيزار و سير از عمر

به تلخي باخته دار و ندار زندگي را در قناري سرخ ؟

و شايد هم درختي ريخته هر روز همچون سايه در زيرش

هزاران قطره خون بر خاک روي جاده ي نمناک ؟

چه نجوا داشته با خويش ؟

پ يامي ديگر از تاريکخون دلمرده ي سوداده کافکا ؟

همه خشم و همه نفرين ، همه درد و همه دشنام ؟

درود ديگري بر هوش جاويد قرون و حيرت عصباني اعصار

ابر رند همه آفاق ، مست راستين خيام ؟

تقوي ديگري بر عهد و هنجار عرب ، يا باز

تفي ديگر به ريش عرش و بر آين اين ايام ؟

چه نقشي مي زده ست آن خوب

به مهر و مردمي يا خشم يا نفرت ؟

به شوق و شور يا حسرت ؟

دگر بر خاک يا افلاک روي جاده ي نمناک ؟

دگر ره مانده تنها با غمش در پيش آيينه

مگر ، آن نازنين عياروش لوطي ؟

شکايت مي کند ز آن عشق نافرجام ديرينه

وز او پنهان به خاطر مي سپارد گفته اش طوطي ؟

کدامين شهسوار باستان مي تاخته چالاک

فکنده صيد بر فتراک روي جاده ي نمناک ؟

هزاران سايه جنبد باغ را ، چون باد برخيزد

گهي چونان گهي چونين

که مي داند چه مي ديده ست آن غمگين ؟

دگر ديريست کز اين منزل ناپاک کوچيده ست

و طرف دامن از اين خاک برچيده ست

ولي من نيک مي دانم

چو نقش روز روشن بر جبين غيب مي خوانم

که او هر نقش مي بسته ست ، يا هر جلوه مي ديده ست

نمي ديده ست چون خود پاک روي جاده ي نمناک

نوشته شده در برچسب:,ساعت 1:21 توسط | |

- مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه، اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.

- دنبال پول دویدن بی فایده است، چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو.

- عاشق شدن بی فایده است، چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.

- ازدواج کردن بی فایده است، چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر.

- بچه دار شدن بی فایده است، چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه در عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش در عذابن.

- پیک نیک رفتن بی فایده است، چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.

- رفاقت با دیگران بی فایده است، چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.

- دنبال شهرت رفتن بیفایده است، چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.

- انقلاب کردن بی فایده است، چون یا شکست میخوری و دشمن اعدامت میکنه یا پیروز میشی و برای حفظ قدرت مجبوری دوستانت را اعدام کنی

نوشته شده در برچسب:,ساعت 12:21 توسط fateme| |

فــروغ فــرخـزاد

نادره ای نخستین بر آسمان شعر و ادب پارسی ایران درخشیدن گرفت و افق دید پر فروغش را بر همگان ارزانی داشت صدایش ترنم موسیقی بودو شعرش آیت عشق و هم او بود که به نوعی دیگر اندیشیدن را به نوعی دیگر دیدن را در فرا سوی چشمان خسته وبسته یمان قرار داد فروغ عشق را به نظاره نشست و صبر کردتا ما بزرگ شویم و صبوری کرد تا کلمات درست ادا شوند و جایگاهی درست بیابند در میان حقایق گیتی به جستجو پرداخت و خود را از صیقل عشق گذراند تا اثرهای این چنین بدیع را به یادگار نهاد فروغ فاصله گرفت از هر آنچه در بندش می کرد افسوس فروغ برای زمانش بزرگ بود و بزرگتر از آن بود که درک شود و این نامهربانی زمانه است که اینگونه از آدمهای بزرگ خود پذیرایی میکند چرا که آدمهای بزرگ همیشه از فراسوی زمان خود جلو ترند و طبیعی است که آدمهایی که در تنگنای زمان و از آن تنگ تر درعقاید خشک و بسته خود دست و پا می زنند درک نشود فروغ تابید و درخشش در جهان ادب عالمگیر شد افسوس که صد افسوس مردم ما اندیشه های والا و روح بزرگ این فرزانۀ جاوید را نفهمیدند همۀ این ای کاش ها و همه افسوس ها زمانی اثر می بخشد که ما اندیشه های تابناک او را درک کنیم و بزرگی روحش را ارج نهیم هر چند که او خود مانا و جاوید است.

در دی ماه 1313 در تهران کودکی چشم به هستی گشود که بعدها همگان را غرق در حیرت کرد 12 سال پیش از درگذشتش اولین شعرش را به جامعه روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدها هزار نفر با خواندن شعر بی پروای او با نام شاعره ای آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت و در همان روزها بود که یکی از شاعران معروف او را در بی پروایی به حافظ تشبیه کرد و نوشت:"که اگر در قدرت بیان هم به پای لسان الغیب برسد،حافظ دیگری خواهیم داشت".فروغ با آن موهای طلایی فرفری با چشمهایی درشت که سپیدیش زیادتر از تیرگیش بود و با لب های درشت که زیبایی خاصی داشت.فروغ آنچنان شیطان که از در و دیوار بالا می رفت و مثل پسرها روی نوک درخت ها می نشست و مثل شیطانکها با کارهایش دیگران را به خنده می انداخت.فروغ بسیار فعال و پر انرژی و ناآرام بود.همین عدم آرامش او هم منجر به شیطنت و هیاهوی او می شد.

فروغ علاوه بر روحیۀ شیطان یک روحیۀ دیگر هم داشت.فروغ غم زده و بهانه گیر،حساس که با کمترین بهانه ساعتها با صدای بلند گریه می کرد.فروغ بسیار عاشق قصه بود.مادر بزرگ قصه های قشنگی می دانست و فروغ یک لحظه مادر بزرگ را آرام نمی گذاشت.به قصه ها گوش می داد و دچار جذبه و شگفتگی مالیخولیایی می شد.این شخصیتهای دوگانه،درست مثل مهمانی که از در خانه وارد می شود،یک یا چند روز در آنجا می ماند و باز از همان در بیرون می رود،خودشان را نشان می دادند و بعد می رفتند.فروغ احساس تند،قدرت مطالعه،تحقیق استعدادهای شعری را از پدرش گرفت از مادر هم صفا و مهربانی و سادگی را.پدر شعر می خواند و فروغ با علاقه گوش می داد که با ادبیات آشنا شود استعداد فروغدر نوجوانی بحدی بود که معلم انشای فروغ باور نمی کردکه خودش انشاهایش را بنویسد.اولین شعر او با سبک نو شروع شد که با مصرع"دور از اینجا دور دور از اینجا دور"شروع شد او در شعرهایش بی آنکه شعار بدهد یا فلسفه ببافد با آرزوهای مردم ساده همدلی می کند فروغ زبانش با زبان مردم عادی یکی بود و آنچنان مانوس و زیبا بود گفته است:

من خواب دیده ام کسی می آید

من خواب یک ستاره قرمز دیده ام

و پلک چشمم هی می پرد                                                                                   

و کفشهایم هی جفت می شود

و کور شوم اگر دروغ بگویم

من پله های پشت بام را جارو کردم

و شیشه پنجره را شستم.

این شعر را از زبان دختر جوان دم بخت گفته که آرزومند است کار و بار شوهر آینده اش رونقی بگیرد فروغ با تعمیم آرزوهای سادهاین دختر جوان از رنجها و محرومیتهای مردم ساده سخن می گوید و نان شادی را قسمت می کند شعر "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" پیام زوال و تباهی ارزشهای انسانی است.آینده در چشم شاعر تیره و تار است و وحشتناک و اکنون دلهره و اضطراب انهدام است.در جامعه یی درنده خو که آدم گرگ آدمی است و جایی برای مهر ورزیدن و شادی نیست.شاعر از این وحشت دارد.این روحیۀ رومانتیک است؟سوزناک و وحشتناک است؟هر چه هست فروغ است فروغی که بی هراس از جذام.بی آنکه جذامیها را زشت و چندش آور ببیند با آنها زندگی می کند سرانجام فروغ پسر بچه یک جذامی را به فرزندی انتخاب می کند در این میان تنها کسی که تنها ماند و بی کسی را با همۀ وجودش حس کرد فرزند خواندۀ او حسین بود فروغ زمانی نخستین شعرهایش را به چاپ رساند که دوران رونق "صفحۀ ادبی بود" او برای گذراندن زندگی داستان و سفرنامه هم می نوشت و به مجله ها می سپرد اما از همین مجله ها ضربه های سختی خورد و نومید و خشمگین از آنها برید.

 =======================================

زندگی شايد يک خيابان دراز است كه هر روز زنی با زنبيلی از آن می گذرد

زندگی شايد ريسمانيست كه مردی با آن خود را از شاخه می آويزد

زندگی شايد طفلی ست كه از مدرسه بر می گردد

زندگی شايد افروختن سيگاری باشد در فاصله رخوتناک دو هم آغوشی

يا عبور گيج رهگذری باشدكه كلاه از سر بر می دارد و به يک رهگذر ديگر با لبخندی بی معنی می گويد: صبح بخير

زندگی شايد آن لحظه مسدوديست

كه نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ويران می سازدو در اين حسی است كه من آن را با ادراک ماه و با دريافت خواهم آميخت

در اتاقی كه به اندازه يک عشق است

به بهانه های ساده خوشبختي خود می نگرد

به زوال زيبای گلها در گلدان

به نهالي كه تو در باغچه خانه مان كاشته ای

و به آواز قناريها

كه به اندازه يك پنجره مي خوانند.

 

فروغ                                                           

نوشته شده در برچسب:فروغ فرخ زاد+عکس فروغ,ساعت 12:12 توسط fateme| |

کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست

و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.

اینکه عشق تکیه کردن نیست

و رفاقت، اطمینان خاطر

و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند

و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.

و شکستهایت را خواهی پذیرفت

سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز

با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه

و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی

که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست

و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد

کم کم یاد میگیری

که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.

بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی

به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم هستی

که خیلی می ارزی.

و می آموزی و می آموزی

با هر خداحافظی

یاد میگیری

 

از : خورخه لوئیس بورخس

================================


"امشب عجیب احساس تنهایی می کنم...!

با تمام وجود حس می کنم که هیچ کس نیست

هیچ کس... نشسته ام...
... ...
و به هر چه شکستنی در جهان است می اندیشم...

به شکل ماه در قاب حوض

و به خواب پشت پلک های بیدار...

می دانی...؟ با این چشم های بسته

هرگز نخواهی توانست چشم انتظار آمدن کسی باشد...

راستی دستهایت را هم از گوش هایت بردار

اینها که گفتم همه بی صدا می شکنند...

مثل دل یک دوست.... شاید بهترین دوست...!"

نوشته شده در برچسب:اشعار عاشقانه+عکس عاشقانه+متن های ادبی جدید,ساعت 13:30 توسط fateme| |

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر سفر نکنی،

اگر کتابی نخوانی،

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،

اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر برده‏ عادات خود شوی،

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،

اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،

اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی

اگر از شور و حرارت،

از احساسات سرکش،

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،

و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،

دوری کنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،

اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی،

که حداقل یک بار در تمام زندگیت

ورای مصلحت‌اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن!

 

از : پابلو نرودا

ترجمه از : احمد شاملو

===========================

 

می خواستم بمانم

 

رفتم

 

می خواستم بروم

 

ماندم

 

نه رفتن مهم بود و نه ماندن

 

مهم

 

من بودم

 

که نبودم...

 

از : گروس عبدالملکیان

===========================

تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام

صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من

یک‌شنبه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمانِ ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد

حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌بَرَد حوصله‌ام را

تنهایی زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد

فکرکردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌زدن را دوست می‌دارند

آدم‌هایی که به خانه می‌روند و روی تخت می‌خوابند و چشم‌های‌شان را می‌بندند امّا خواب نمی‌‌بینند

آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زنند

تنهایی دل‌سپردن به کسی‌ست که دوستت نمی‌دارد

کسی که برای تو گُل نمی‌خَرَد هیچ‌وقت

کسی که برایش مهم نیست روز را از پشتِ شیشه‌های اتاقت می‌بینی هر روز

تنهایی اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچ‌وقت با تو کار ندارد

خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار

خانه‌ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است

تنهایی خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز

خاطره‌ای که هجوم می‌آوَرَد وقتی چشم‌ها را می‌بندی

تنهایی عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی

تنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستی

وقتی تو رفته‌ای از این خانه

وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه‌ای سراغِ دیگری را می‌گیرد

وقتی در این شیشه‌ای که به شب می‌رسد خودت را می‌بینی هر شب

از : دریتا کُمو

ترجمه از : محسن آزرم

===========================

نوشته شده در برچسب:,ساعت 13:7 توسط fateme| |


آخرين مطالب
» <-PostTitle->

Design By : RoozGozar.com