از یــاد رفتــه ها
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی ، نه غمگساری نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟ که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها بنگر وفای یاران که رها کنند یاری
آخرين مطالب
Design By : RoozGozar.com |